هليا اقدمهليا اقدم، تا این لحظه: 17 سال و 1 ماه و 13 روز سن داره

هلیا

salam

chand rooziye ke ma kamputeremon RO  AVAZ KARDIM HANOZ KAMPIUTER jADIDAMON RO TAHVIL NAGEREFTIM TA DOBARE KAMPIUTER BIYAD BERESE KHONAMONBA AKSAYE TAZE MIYAM.BY  ...
8 مرداد 1390

يكشنبه روز عيد نيمه شعبان

مي مي زنگ زد وبراي شام ما رو دعوت  كرد .عمه ليلا با متين وعمه زينب با عمو محمد ومي مي وبابي وعمه سهيلا با مبين ودختر دايي بابام كه از بندر انزلي امده بود و من و بابام ومامان ليلا.ما بچه ها هم كلي شيطوني كرديم.خلاصه دور هم بوديم كلي خوش گذشت. ...
8 مرداد 1390

ضرب المثل از دماغ فیل افتاده از کجا امده؟

اولین بار چه کسی از دماغ فیل افتاده است؟ از دماغ فیل افتادن ضرب المثلی که از دیرباز میان مردم رد و بدل می شود، به کسی اطلاق می شود که به اصطلاح، خودش را بسیار می گیرد. یعنی به زبان صریح تر، کسی که از خودراضی باشد و تکبر و خودبینی اش دیگران را آزار دهد، مردم درباره اش می گویند «فلانی از دماغ فیل افتاده» مهدی پرتوی آملی، نویسنده و محقق کتاب جامع «ریشه های تاریخی امثال و حکم» معتقد است که ریشه این ضرب المثل به زمان حضرت نوح باز می گردد داستان از این قرار بود که حضرت نوح که از سوی خداوند مامور می شود تا از تمام موجودات کره زمین یک جفت در کشتی معروفش بگذارد تا سیل و طوفان نسل آنان را منقرض نکند، یک روز دید که کشتی پر ا...
8 مرداد 1390

باز هم من و امیر علی

این پسره که میبینید تو مسجد با ما دوست شد اسمش شهاب بود کلی حرفای خنده دار میزد ما هم که نمیتونستیم بخندیم. ما داشتیم برای شادیه روح ساغر دعا میکردیم. اسمان رنگ شب یلدا گرفت  یاد تو امد به قلبم جا گرفت تا سحر غم با دلم هم خانه بود  از فراق تو دلم دیوانه بود یاد تو چندیست مهمانم شده   خاطراتت راحت جانم شده هر چه مینویسم سخن از یاد توست  در سکوت من فقط فریاد توست خدایا روحش شاد ودل پدر و مادرش صبور ...
8 مرداد 1390

5شنبه

برای 5شنبه همگی دعوت شدیم به مراسم چهلم ساغر.صبح ساعت نه ونیم بود که بیدار شدیم و رفتیم بهشت زهرا با عمو مهرداد اخه بابا مجیدم خیلی کار داشت ونتونست ما رو ببره.از سر خاک ساغر رفتیم سر خاک باباجون.من خیلی حالم بد شده بود تو گرما .از بهشت زهرا رفتیم سالن اتریش برای غذا خوردن و از اونجا رفتیم مسجد امام رضا تو عکس هم من وامیرعلی داشتیم نماز میخوندیم. ...
8 مرداد 1390

هلیا برای اولین بار در استخر

سلام دوستای خوبم که به من سر میزنید.ما چند روزی کامپیوتر نداشتیم و مامانم با موبایلش میرفت و به وبلاگم سر میزدو حالا که کامپیوترمون رو عوض کردیم میخوام براتون بنویسم که این چند روز چه اتفاقاتی افتاد.تو هفته گذشته حاجی بابا رفت به کردستان تا برای مغازشون کشک خشک بخره اخه حاجی بابام 50 سال بیشتره که مغازه کشک فروشی داره اونم چه کشکی الان که دارم میگم دهنم اب افتاده خلاصه و هر وقت که میخواد بره مسافرت چند نفر پیش مامان بزرگ میمونن تا تنها نباشه اخه خونشون ویلایی وبزرگه وشبا که میشه خیلی ترسناکه.اینبار هم حاجی بابا از خاله سهیلا خواست که بره پیش مامان بزرگ بمونه.طبق معمول به ما هم گفتن ورفتیم اونجا امیررضا هم با مادرش اومد ننی هم بود....
8 مرداد 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هلیا می باشد